کوزهی عطشانی
تا به آتشخانهی آغوشِ خود میخوانیام
شهدِ نایاب از لبِ شاداب، مینوشانیام
گاه میرانی گهی، با گریههای گرمجوش
بازمیگردانی اما باز، میرنجانیام!
جام احساس مرا، مستانه میکوبی به سنگ
در میانِ خندههایت، سخت میگریانیام
بس که با بوی خیالت، هستیام آمیخته
عطر گل میپیچد از غمگریهی پنهانیام
عشق، مرغِ تیز پروازیست، حتی در قفس!
دام، شوری دیگر انگیزد به بالْافشانیام
آنچنان سیرابم از ابر عطشبارانِ عشق
آب مینوشد جهان از کوزهی عطشانیام
هر گلی، آیینهدارِ حُسن بزمآرای توست
در تماشاخانهات، حیرانتر از حیرانیام!
تاجداران را به خارستانِ ذلت میکشد
در بهارستانِ کویت، عزتِ دربانیام
حسن اسدی " شبدیز
http://www.hashabdiz.blogfa.com/category/2
با کمی تغییر ...
کوزهی عطشانی
تا به آتشخانهی آغوشِ خود میخوانیام
شهدِ نایاب از لبِ شاداب، مینوشانیام
گاه میرانی گهی، با گریههای گرمجوش
بازمیگردانی اما باز، میرنجانیام!
جام احساس مرا، مستانه میکوبی به سنگ
در میانِ خندههایت، سخت میگریانیام
بس که با بوی خیالت، هستیام آمیخته
عطر گل میپیچد از غمگریهی پنهانیام!
عشق، مرغِ تیز پروازیست، حتی در قفس!
هر قفس، هفتْآسمان دارد به بالْافشانیام
آنچنان سیرابم از ابر عطشبارانِ عشق
آب مینوشد جهان از کوزهی عطشانیام!
تاجداران را به خارستانِ ذلت میکشد
در بهارستانِ کویت، عزتِ دربانیام!
هر گلی، آیینهدارِ حُسن بزمآرای توست
مثل «شبدیز» از غزلنوشانِ این مهمانیام
حسن اسدی " شبدیز