سیمرغ
توفان، تنوره ميكشد از ژرفناي دل
کوهی از آتش است كه دارم به جاي دل
عشق ترا كه گوهر نايابِ رازهاست
پوشيدهام به گوشهی توفانسراي دل
«ليلا»يِ نازدانهی انديشهام! بناز
خار جنون خليده ز عشقت به پاي دل
سرگشتگانِ شبزدهی دشت حيرتيم!
دل در قفايِ محمل و من در قفاي دل
چون ماهتاب در شبِ تنهاییام بتاب
گيسوي پُرستاره، فشان در فضاي دل
سيمرغ قافِ عشق! طلسمت شکسته است
بگشاي بال خاطرهها در هواي دل
اي من فداي شهد لبت! يك نفس بخند
شوري فكن به تلخيِ شبگريههاي دل
بگذار از ستارهی مهر تو پُر شوند
آیینههای روشن و گردونْنماي دل
فریادِ دادخواهیام از کهکشان گذشت
سنگین مباد گوشِ دلت ای خدای دل
آشوبِ طرّهات، دل «شبدیز» را ربود
آشفته باد! حلقهی آشوبزاي دل
حسن اسدی " شبدیز