loading...
اشعار حسن اسدی ، شبدیز
سیدمجتبی محمدی بازدید : 18 دوشنبه 29 آبان 1396 نظرات (0)

 

زنجيرها گسست

زنجيرها گسست اي دل، دلِ اسير
پيران، جوان شدندآه اي جوانِ پير

مگذار بيش از اين بي‌باوَرت كند
اهريمنِ هراس، اين سايه‌ی حقير

دیری‌ست بر تنت، شولايِ زخم‌هاست
تيغِ برهنه را، از دست غم بگير

بيداري بهار آنسوي لحظه‌هاست
بايد كه بگذري، از خواب اين كوير

آزادگي، گلي چونان شقايق است 
با عطر جانفزا، با رنگ دلپذير

مي‌بارد از فلق، شمشير آفتاب 
داد سپيده را، از ديوِ شب بگير

گر سهمِ زيستن، در خود شكستن است 
اي مرگ زنده باش، اي زندگي بمير

 

حسن اسدی " شبدیز

سیدمجتبی محمدی بازدید : 19 دوشنبه 29 آبان 1396 نظرات (0)


هفت‌خوان

مِهر با قامت‌فرازي، ظلمت از سرمي‌گشايد 
آسمانا سينه بگشا نور، شهپر مي‌‌گشايد

تا گلِ ‌خورشيد را‌ ابرِ گران پَرپَر نسازد 
چرخِ روشنگر، زبان‌از تيغ تندر مي‌گشايد

مژده، اي زنجيريانِ قلعه‌ی تاريكِ وحشت 
جرأتِ آتش‌ْسواران، قلعه را، دَرمي‌گشايد

بانگ سردادم كه روزي، در تَبِ بيدادْسوزی 
مُشت شب را آفتابِ دادگُستر مي‌گشايد

تكيه‌ی ‌خونين‌دلان بر شانه‌ی ‌عشق است، آری
هفت‌خوانِ آرزو را اين دلاور مي‌گشايد!

هان! سوارِ سبزپوشان بر سرِ نعشِ مغيلان 
سفره‌ی سرخِ دلش را لاله‌پَروَر مي‌گشايد

اشک‌هایم برگ‌برگِ خاطراتِ زخمی‌ام را
با پری‌های غزل، دفتر به دفتر می گشاید

بنگريد اي عشقبازان «قيس» با دستانِ لرزان 
نامه‌ی «ليلا»ست كز پاي كبوتر مي‌گشايد

در نبردی بی‌امان، با نردبازِ پیر دوران
همّتِ «شبدیز» راه تنگِ ششدر می‌گشاید


حسن اسدی " شبدیز

سیدمجتبی محمدی بازدید : 17 دوشنبه 29 آبان 1396 نظرات (0)

 

جلوه‌ی طاووسی

جلوه‌ی طاووسی‌ات، مشق‌همایی می‌کند
چون بهارِ نیکبختان، دلربایی می‌کند

آسمان را زیر پَر دارد غبارِ دامنت
بنده‌ی ناچیز درگاهت خدایی می‌کند

عرشیان از تیر مژگانت به خون غلتیده‌اند
چشمهایت باده‌نوشان را هوایی می‌کند

شاه‌خوبان در هوای دیدن رخسار تو
روزنی پنهان ز دربانت، گدایی می‌کند

لذت دلبستگی نازم، که هر دیوانه‌ای
زیر زنجیر تو احساس رهایی می‌کند

با قیام‌ات شعلة هنگامه می‌بارد به باغ
سروهای سبز قامت را فدایی می‌کند

رفتن دل زیر آوار مصیبت، دیدنی‌ست
کوهی از درد است، اما بادپایی می‌کند

نیمه‌جان در انتظار زخم آخر مانده‌ام
خنجرت با نیم‌بسمل بی‌وفایی می‌کند


حسن اسدی " شبدیز

سیدمجتبی محمدی بازدید : 24 دوشنبه 29 آبان 1396 نظرات (0)

 

غزل نگاه 

عشقِ من ای الهه‌ی زیباترینْ نگاه
ای نقشبندِ آیه‌ی گویاترینْ نگاه

یک آسمان، شکوفه‌ی آدم‌ْفریبِ سیب
می‌بارد از بهشتِ شکوفاترینْ نگاه

ناز تو را، نیاز مرا جار می‌زند!
در کوچه‌ها‌ی چشم تو، رسواترینْ نگاه

پیمانه‌ای، به پایِ نگاهت نمی‌رسد
دستم بگیر، ساقیِ گیراترینْ نگاه!

شیرین‌ترینْ تبسمِ گل را چشیده‌ام
از گوشه‌ی لبانِ گواراترینْ نگاه

باور کنید روحِ مرا تازه می‌کند
در هر نَفَس، هوایِ مسیحاترینْ نگاه

دارد دوباره، دشتِ دلم سبز می‌شود
در هُرمِ آفتابِ دل‌آراترینْ نگاه

باید برای صیدِ تو بودن، فریب خورد!
خوردم، شدم، شکارِ فریباترینْ نگاه

«شبدیز» در سپهرِ جنون، پرسه می‌زند
لیلای من الهه‌ی بالاترینْ نگاه

 

حسن اسدی " شبدیز

 

سیدمجتبی محمدی بازدید : 20 دوشنبه 29 آبان 1396 نظرات (0)

 

پریزاد 

رویِ تابان، ز من ای ماهِ پریزاد گرفتی
آنچه پیمانه‌ی چشمِ تو به من داد گرفتی

سخت در حیرتم از سادگیِ مرغ خیالم
تا نگاهش به سیه‌ْخال تو افتاد گرفتی

باید از دست تو در هفت‌فلک داد زنم داد
بس که در پرده‌ی«قانون» رهِ «بیداد» گرفتی

ای کمر بسته به ویرانیِ جانهای پریشان
کشور جانِ مرا خانه‌ات آباد گرفتی

رمز «خسرو»شکنی، شیوه‌ی«فرهاد»فریبی
مگر از خنده‌ی«شیرین»‌ دهنان یاد گرفتی

عنبرافشان شده آفاق پُرآشوب محبت
زلف آشفته مگر در نَفَسِ باد گرفتی؟

دردمندانه در آغوشِ خیال تو نشستم
نبض احساسِ مرا دستمریزاد گرفتی!

تا غزالانِ خزیدی به غزلخانه‌ی «شبدیز»
صیدِ من! یک‌تنه، صد قافله، صیاد گرفتی


حسن اسدی " شبدیز

سیدمجتبی محمدی بازدید : 22 دوشنبه 29 آبان 1396 نظرات (0)


به نسیم دلنواز لحظه‌هایم : دخترم «سمن»

شميم خاطره

 

تو شکفتي و جهان گشت گل افشان سمنم
با تو آباد شد اين خانه ی ويران سمنم

اينهمه حُسنِ دل انگيز که در چهره ي توست 
غنچه از شرم نرويد به گلستان سمنم

آنچنان نرم چمن را به تماشا بنشين
تا شقايق نبرد سر به گريبان سمنم

عطر صدخاطره در خنده شيرين داري 
خنده اي زن که شوم خاطره باران سمنم

مادرت عمر به آرامش ما باخته است
روي از مادر دلسوز مگردان سمنم

عمر من قايق و دستان تو پاروي من است
وحشتم نيست ز درياي خروشان سمنم

آرزويم همه اين است به «سامان» برسي
بر سرت خيمه زند سايه ي يزدان سمنم

 

حسن اسدی " شبدیز

سیدمجتبی محمدی بازدید : 20 دوشنبه 29 آبان 1396 نظرات (0)


جهنم

گلشنم جهنم شد در ديارِ شيدايي
قامتِ دلم خم شد زير بار شيدايي

خرمنِ شقايق را دست کینه آتش زد
دودِ فتنه مي‌پيچد در بهار شيدايي

آسمان چراغت را یک نفس فروزان کن
غرق در سیاهی شد، روزگار شیدایی

در خرابه‌ی حسرت، غمگنانه ‌مي‌بازم
گوهرِ جواني را در قمار شيدايي

آتشینْ‌دلی دارم، پر ز خون و خاکستر
چون شهاب می‌سوزد بر مدار شیدایی

از کمرکشِ کوهی چشمه‌ای نمی‌جوشد
ريشه در عطش دارد شاخسار شيدايي

جنگل غزل دارد، دار عشق می‌زایَد
سر به عرش می‌ساید، سربدار شیدایی

در جهنم «شبدیز» ابر هم نمی‌گرید
زنده‌زنده می‌سوزد در شراب شیدایی


حسن اسدی " شبدیز

سیدمجتبی محمدی بازدید : 23 دوشنبه 29 آبان 1396 نظرات (0)


لحظه‌ي بدرود

**
در لحظه‌هايِ سنگيِ بدرود 
از بازگشتِ خويش برايم سخن بگو 
بگذار تا گُلابِ نَفَس‌هايت 
زنگارهايِ فاصله را
از آبگينه‌ي دلِ من شستشو دهد
***
آه، اي مسافر؟ اي گلِ گلزارعشقِ پاک
آيا خروش بي‌طپشِ يك نگاه را 
ازپشتِ پرده‌هايِ تمنا شنيده‌اي؟ 
روزي اگر به چهره‌ام از مهر بنگري 
در لابلايِ پرده‌ي اشكم
درنگ كن 
تا ازحريمِ خونيِ فرياد بگذري 
***
بدرود اي اُميدِ مهاجر، سفر بخير 
روزي كه با تبسمِ شيرين درآمدي 
درآسمانِ من 
گلبوته‌ي طلائيِ خورشيد كاشتي 
با رفتنت به گستره‌ي آسمان غم 
رنگين‌کمانِ خاطره‌ را ، جا گذاشتي 
در بازگشتِ خويش خدا را شتاب كن 
تا در حريرِ حجله‌ي رو‏‏‏يا ببينمت 
باوركن اي عزيز 
تا روزِ مرگ، 
منتظرم تا ببينمت

 


حسن اسدی " شبدیز

سیدمجتبی محمدی بازدید : 20 دوشنبه 29 آبان 1396 نظرات (0)


مسافر

مسافر! سخت دلتنگم
وَ بذر انتظار افشانده‌ام تا بيكران . . .
تا دور
به يادت، شاهراه لحظه‌ها را 
مست مي‌پويم
وَ رویای تو را 
در کوچه‌‌های خاطرات سبز، می‌جویم
خیالِ بیقرارم عطرِ گیسوی تو را 
از باد می‌نوشد
وَ خون در ساغر قلبم
ز شوقِ لحظه‌ي ديدار مي‌جوشد
***
تو را من دوست‌مي‌دارم
بهارم بي‌تو مي‌ميرد
دل آیینه‌ها را پرده‌ی زنگار می‌گیرد
زبانم لال! بی‌تو، شور مستی، رنگ می‌بازد 
بهارستانِ شورانگیزِ هستی، رنگ می‌بازد

***
من از چشم تو مي‌خوانم شكوه آفرينش را
تو نقشِ افتخارانگيزِ سيماي اهورايي
تو از نازآفرینانِ بلورینْ‌قصر رویایی
وَمن دیوانه‌ای سرگشته‌ام در دشت رسوایی

***
تو را من دوست مي‌دارم
زماني بود گلدشت غزل‌هاي مرا
سيراب مي‌كردي
زماني بود با ناز و نوازش‌هاي دستانت ـ 
مرا در پرنيانِ قصه‌هايت خواب مي‌كردي
مسافر! سخت دلتنگم
به سويم برنمي‌گردي؟


حسن اسدی " شبدیز

http://hashabdiz.blogfa.com/1394/12

 

سیدمجتبی محمدی بازدید : 24 دوشنبه 29 آبان 1396 نظرات (0)


آهنگ غم

غمت آهنگ آن دارد که با اشکم درآمیزد
در این دریایِ خون‌افشان، تبِ توفان برانگیزد

فدای ساقیِ چشمت! که یک دریا غرورم را
میان باده‌پیمایان، به یک پیمانه، می‌ریزد!

به چشمم کوهی از گوهر به مشتی کاه می‌مانَد
اگر نامِ تو از گوشِ غزل‌هایم بیاویزد!

مگر گیسویِ عطرافشان، پریشان کرده‌ای در باد؟
که عطرِ بیقراری از در و دیوار می‌ریزد!!

غزلبانوی من! بی تو، نسیم سردِ پاییزی
به دشتستانِ احساسم، غبارِ مرگ می‌بیزد!

من از حسرتْ‌‌گدازی‌هایِ باغِ عشق، می‌ترسم
چو از لب‌هایِ هر گل، آهِ آتشناک می‌خیزد!

اگر «شبدیز» برمی‌گشت از بیراهه‌ی پاییز
در این ویرانسرا، قصر از بهارِ جاودان میزد!


حسن اسدی " شبدیز

 

درباره ما
چشم‌اندازي از فعاليت ادبي حسن اسدي «شبديز» شاعر نوپرداز معاصر حسن اسدي «شبديز» در سال 1336 در شهرستان سراب آذربايجان‌شرقي شهري كه در زمستانش بار سنگين برف و عذاب سرما صلابت شانه‌ها را مي‌فرسايد و در تابستان خنده‌‌ي لاله‌هاي وحشي‌اش گستره‌ي دامانش را مي‌آرايد پا به عرصه‌ي زندگي نهاد و در كوچه‌هاي ساكت و غم‌آلود شهرش كه مظهر فقر و حرمان بود با احساس كودكانه پاگرفت و بزرگ شد بعد از اتمام تحصيلات دوره‌ي ابتدايي و متوسطه وارد دانشگاه تبريز و در رشته‌ي بيولوژي (زيست‌شناسي) با مدرك ليسانس فارغ‌التحصيل شد پس از سه سال تدريس در دبيرستانهاي سراب به تهران منتقل شد و فعاليت مطبوعاتي خود را كه از دوره‌ي دبيرستان آغاز كرده‌بود وسعت بخشيد و با اكثر مطبوعات و نشريات كشور همكاري تنگاتنگي را آغاز كرد . ايشان از كلاس چهارم ابتدايي سرودن شعر را آغاز كرد و با راهنمايي استادان دلسوز، مطالعه و ممارست را سرلوحه‌ي هنر خود قرارداد و با دقايق و ظرايف شعرهاي متقدمان آشنا شد پس از پختگي و وقوف كامل در شعر گرانسنگ قديم به مطالعه‌ي آثار معاصران روي آورد و از سال 1353 كه دانش‌آموزي بيش نبود شعرهاي خود را در اكثر نشريات كشور به چاپ رسانيد و از همان دوره‌ي نوجواني به عنوان يكي از شاعران كم‌گوي و گزيده‌گوي توسط اكثر مجلات و روزنامه‌ها مطرح شد . در سال 1357 مجموعه‌اي از آثار چاپ شده خود را به نام «شبتاب در يلدا» كه حاوي غزليات، چهار پاره‌ها شعرهاي آزاد و رباعي‌ها و دوبيتي‌هاي بود توسط «انتشارات داوريژ» منتشر كرد كه يكي از مجموعه‌هاي موفق آن روزگار بود . پس از انتشار آن مجموعه و همكاري با مطبوعات كشور در سال 1365 از تهران به شهر خودش بازگشت و بعلت پاره‌اي از مشكلات گوشه‌ي عزلت اختيار كرد و از مطبوعات بريد اما در سال 1371 دومين مجموعه‌ي شعر خود را تحت عنوان «تيشه‌ي عشق» توسط «انتشارات ياران» به زيور طبع آراست كه با استقبال بسيار گرم روبرو شد . در سال 1378 مجموعه‌ي شعري بنام «صداي شيون گلها» كه حاوي غزليات و چهارپاره‌هاي شاعر بود منتشر شد . در اوايل سال 1380 مجموعه شعري بنام «درفش آتش» شامل شعرهاي نيمايي و طرح‌هاي كوتاه توسط «نشر دالغا» چاپ و منتشر شد . در اواخر سال 1380 مجموعه شعري تحت عنوان «گونش پياله‌سي» يعني «پياله‌ي خورشيد»‌ شامل شعرهايي به زبان مادري شاعر (تركي) همراه با ترجمه به فارسي اشعار توسط «انتشارات دالغا» چاپ و منتشر شد . از آثار ديگر «شبديز» مجموعه‌هاي اشعاري با عناوين «گئتمك ايسته‌ييرسن» (اگر آهنگ رفتن داري) و«ياندير مكتوبلاريمي» (نامه‌هايم را بسوزان) از آثار شاعر بزرگ آذربايجان «نصرت كسمنلي» مي‌باشد كه با قلم بسيار زيبا و روان «شبديز» به فارسي برگردانده شده‌است . و نيز مجموعه‌ي شعري تحت عنوان «بالتاسسي» (صداي تبر) كه از آثار شاعر ديگر آذربايجان «فيكرت قوجا» مي‌‌باشد با نثري شعر‌گونه با قلم «شبديز»‌ از زبان تركي به فارسي ترجمه شده است . آخرين اثر «شبديز» مجموعه شعري است به نام «بابك گل» حاوي طرح‌هاي كوتاه و شعرهاي نيمايي شاعر است كه در سال 1381 چاپ و منتشر شد . و هم اكنون سرگرم گردآوري وتنظيم شعرهاي سه ساله‌ي اخيرش مي‌باشد كه در مجموعه‌اي بنام «خنياگر نسيم» چاپ و منتشر خواهد شد . زندگينامه و برخي از شعرهاي ايشان در معتبرترين مجله‌ي ادبي ايتاليا ـ «Punto di vista» شماره‌ي 44 آوريل 2005 ـ چاپ شده است و قسمتي از ترجمه‌ها و شعرهاي تركي «شبديز» در جمهوري آذربايجان چاپ و منتشر شده است .
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 100
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 34
  • آی پی دیروز : 3
  • بازدید امروز : 53
  • باردید دیروز : 4
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 69
  • بازدید ماه : 175
  • بازدید سال : 1,253
  • بازدید کلی : 5,689