پریزاد
رویِ تابان، ز من ای ماهِ پریزاد گرفتی
آنچه پیمانهی چشمِ تو به من داد گرفتی
سخت در حیرتم از سادگیِ مرغ خیالم
تا نگاهش به سیهْخال تو افتاد گرفتی
باید از دست تو در هفتفلک داد زنم داد
بس که در پردهی«قانون» رهِ «بیداد» گرفتی
ای کمر بسته به ویرانیِ جانهای پریشان
کشور جانِ مرا خانهات آباد گرفتی
رمز «خسرو»شکنی، شیوهی«فرهاد»فریبی
مگر از خندهی«شیرین» دهنان یاد گرفتی
عنبرافشان شده آفاق پُرآشوب محبت
زلف آشفته مگر در نَفَسِ باد گرفتی؟
دردمندانه در آغوشِ خیال تو نشستم
نبض احساسِ مرا دستمریزاد گرفتی!
تا غزالانِ خزیدی به غزلخانهی «شبدیز»
صیدِ من! یکتنه، صد قافله، صیاد گرفتی
حسن اسدی " شبدیز