بهشت شاعران
چه توفانیست در خاموشیِ دریای چشمانت؟
که شهری، غرقِ آشوب است از غوغای چشمانت
نمیترسی ز دامنگیریِ خونی که میریزد؟
ز چشمانِ به خاکافتادگان، در پای چشمانت
سیهمستان به خاکسترنشینی، تن نمیدادند
اگر پرهیز میکردند از مینای چشمانت
نظربازان چو گیسویِ رها در باد ، میرقصند
به نرمْآهنگیِ سازِ فریبْآوای چشمانت
خرامِ عشوهانگیزت، رمیدنهای خوشخیزت
نشان از آهوی وحشیست در صحرای چشمانت
ا گر جای عروس ماه، در بزم فلک، خالیست
فروغ کهکشان جاریست در شبهای چشمانت
تمام شورهزاران را بهارِ گلفشان دیدم
چو در چشمم شکوفا شد گلِ زیبای چشمانت
نگاه جلوهپردازت نگارستانِ حیرانیست
بهشت شاعران پیداست در دنیای چشمانت
پریزادِ خیالانگیز! اشک خامهی «شبدیز» -
غزلجوش است چون خاموشیِ گویای چشمانت
حسن اسدی " شبدیز