loading...
اشعار حسن اسدی ، شبدیز
سیدمجتبی محمدی بازدید : 23 شنبه 27 آبان 1396 نظرات (0)


بهشت شاعران

چه توفانی‌ست در خاموشیِ دریای چشمانت؟
که شهری، غرقِ آشوب است از غوغای چشمانت

نمی‌ترسی ز دامنگیریِ خونی که می‌ریزد؟
ز چشمانِ به خاک‌افتادگان، در پای چشمانت

سیه‌مستان به خاکسترنشینی، تن نمی‌دادند
اگر پرهیز می‌کردند از مینای چشمانت

نظربازان چو گیسویِ رها در باد ، می‌رقصند
به نرمْ‌آهنگیِ سازِ فریبْ‌‌آوای چشمانت

خرامِ عشوه‌انگیزت، رمیدن‌های خوش‌خیزت
نشان از آهوی وحشی‌ست در صحرای چشمانت

ا گر جای عروس ماه، در بزم فلک، خالی‌ست
فروغ کهکشان جاری‌ست در شب‌های چشمانت

تمام شوره‌زاران را بهارِ گلفشان دیدم
چو در چشمم شکوفا شد گلِ زیبای چشمانت

نگاه جلوه‌پرداز‌ت نگارستانِ حیرانی‌ست
بهشت شاعران پیداست در دنیای چشمانت

پریزادِ خیال‌انگیز! اشک خامه‌ی «شبدیز» -
غزلجوش است چون خاموشیِ گویای چشمانت

 


حسن اسدی " شبدیز

سیدمجتبی محمدی بازدید : 18 شنبه 27 آبان 1396 نظرات (0)

 

خواب

خوابِ چشمت در شب تنهایی‌ام، جاری‌ترین!
خوابِ چشمت اوجِ بیداری‌ست، بیداری‌ترین!

باده می‌جوشد در آتشخانه‌ی لبهای تو
باده‌ای چون آتشِ آغوش، گلناری‌ترین!

وای . . . امشب اختری از آسمان در آب نیست!
آب، چون آیینه‌ی تقدیر، زنگاری‌ترین!

نرم می‌پرسم خدارا آخرین دیدار ماست؟
لحنِ حاشایت از «آری» گفتنت «آری»‌ترین!

بازهم دورانِ سردِ بی‌کسی، دلواپسی
دورِ سرگردانی‌ام چون چرخ، پرگاری‌ترین!

فصلْ‌‌فصلِ هستی‌ام از نیستی، آبستن است!
بی نصیبی‌های من، تکرار، تکراری‌ترین

بر دلم هر زخمی از شمشیر عریان زبان
می‌شود چون زهرِ دندان اجل، کاری‌ترین!

 

حسن اسدی " شبدیز

سیدمجتبی محمدی بازدید : 18 شنبه 27 آبان 1396 نظرات (0)

 

پرنده‌های نیاز

چنان هوای نگاهم ز گریه، بارانی‌ست
که آشیان دلم در هراس ویرانی‌ست

ز گرمجوشی و دمسردی تو حیرانم!
تنت بهار گل‌افشان، دلت زمستانی‌ست!

بیا که بی تو نفس‌هایِ مرگتاب سکوت
هراسناک‌تر از ورطه‌های توفانی‌ست!

تو در هوای قفس نیستی چه می‌دانی؟
که انتظارِ پریدن، چقدر طولانی‌ست

بیا که پاک شود با سپیدی دستت
نوشته‌های سیاهم که روی پیشانی‌ست

پرنده‌های نیازم هنوز در قفس‌اند!
بهارِ کودکی‌ام زیر برف، زندانی‌ست!

خیال وصل تو را باز می‌پزم در سر
تنور خاطره‌ در اوجِ آتش‌افشانی‌ست!

اگر دلم ز لهیبِ جنون نمی‌سوزد
رهینِ منتِ شبگریه‌های پنهانی ست

امان بریده ز «شبدیز» گردش چشمت
عروس میکده، مست از شرابگردانی‌ست

خدا ز دستِ نگاهت، مرا نگه دارد
که دلفریب‌تر از آیه‌های شیطانی‌ست

 

حسن اسدی " شبدیز

 

با کمی تغییر ....


پرنده‌های نیاز

چنان هوای نگاهم ز گریه، بارانی‌ست
که آشیان دلم در هراس ویرانی‌ست

ز گرمجوشی و دمسردی تو حیرانم!
تنت، بهار گل‌افشان، دلت زمستانی‌ست!

بیا که بی‌تو نفس‌هایِ مرگتاب سکوت
هراسناک‌تر از ورطه‌های توفانی‌ست!

تو در هوای قفس نیستی چه می‌دانی؟
که انتظارِ پریدن، چقدر طولانی‌ست

بیا که پاک شود با سپیدی دستت
نوشته‌های سیاهم که روی پیشانی‌ست

پرنده‌های نیازم هنوز در قفس‌اند!
بهارِ کودکی‌ام زیر برف، زندانی‌ست!

خیال وصل تو را باز می‌پزم در سر
تنور خاطره‌ در اوجِ آتش‌افشانی‌ست!

اگر دلم ز لهیبِ جنون نمی‌سوزد 
رهینِ منتِ شبگریه‌های پنهانی ست

امان بریده ز «شبدیز» گردش چشمت
که اوج دلبری‌اش در شراب گردانی‌ست

خدا ز دستِ نگاهت، مرا نگه دارد
که دلفریب‌تر از آیه‌های شیطانی‌ست


حسن اسدی " شبدیز

 پرنده های نیاز: شعر از حسن اسدی "شبدیز با خوانش خاطره

 

سیدمجتبی محمدی بازدید : 26 شنبه 27 آبان 1396 نظرات (0)


برای همسرم

غزلبانو

غزلبانو! اگر شولای فرهادیْ، به تن کردم
تو را شیرین‌ترین دیدم که خود را کوهکن کردم

چو دیدم در نفس‌های تو اعجاز مسیحا را
یهودای غرورم را به دستِ خود کفن کردم!

سرابِ داغِ آغوشم چمنزار شکفتن شد
تو را ای سروِ گلپوشم، عروس این چمن کردم

دریغا با خطاکاری، خطای خاطرآزاری
اهورای محبت را به چشمت، اهرمن کردم

عتابت زخم زد بر پیکرِ عریان احساسم
تو را ای شیرزن، آری تو را شمشیرزن کردم

ز داغستانِ لبهایم دگر عطری نمی‌خیزد
که گل‌های تبسم را شکستم، ریشه‌کن کردم

بهارِ شادکامی‌ها، خزانِ تلخکامی شد
غریبستانِ محنت را برای دل، وطن کردم

نشستم با شب و پاییز، پای گریه‌ی «شبدیز»
غزلبانو! خیالت را چراغ انجمن کردم

 

حسن اسدی " شبدیز

 

سیدمجتبی محمدی بازدید : 19 جمعه 26 آبان 1396 نظرات (0)


پنجره


پرده و پنجره و خنجر بود
پرده را خنجر زنگار شکافت 
و من از پنجره‌، در هاله‌ي حيرت ديدم
ساقه‌ي سبز غزل‌هايم را 
کرم‌ها می‌خوردند
و کمی آنسوتر
سایه‌های بی‌سر
جسد خونی احساس مرا می‌بردند

 

حسن اسدی " شبدیز

 

سیدمجتبی محمدی بازدید : 25 جمعه 26 آبان 1396 نظرات (0)


باغ تماشا

اهریمنِ پتیاره اهورا شدنی نیست!
هر زشتِ هزارآبله، زیبا شدنی نیست!

چون شیشه، ترک می‌خورد این خاکِ عطشناک
دشتی که ز تب سوخته، دریا شدنی نیست!

دیوانه‌پرستان، نفسِ جاری عشق‌اند!
هر دلبرِ خودشیفته، لیلا شدنی نیست!

پیراهن شوکت به تن زاغ نبافید
مردابیِ محنت‌زده، عنقا شدنی نیست!

در باغِ تماشا که شرفخانه‌ی شرم است
هر غنچه‌ی احساس، شکوفا شدنی نیست!

حتی به طربخانه‌ی خنیاگرِ افلاک
دل‌های مصیبت‌زدگان، وا شدنی نیست

بر سینه‌ی من، کوه محبّت بگذارید
زانوی دلم تا شدنی ... تا شدنی نیست!

در دایره‌ی آتش نیرنگ، اسیرم
ای کاش ... نمی‌سوختم اما شدنی نیست!

در حنجره‌ی خونی «شبدیز»، غزل مُرد!
شایسته‌ی ختمی‌ست، که برپاشدنی نیست!

 

حسن اسدی " شبدیز

 http://www.hashabdiz.blogfa.com/category/2

سیدمجتبی محمدی بازدید : 15 جمعه 26 آبان 1396 نظرات (0)


سیمرغ

توفان، تنوره مي‌كشد از ژرفناي دل
کوهی از آتش است كه دارم به جاي دل

عشق ترا كه گوهر نايابِ رازهاست 
پوشيده‌ام به گوشه‌‌ی توفانسراي دل

«ليلا»يِ ناز‌دانه‌ی انديشه‌ام! بناز
خار جنون خليده ز عشقت به پاي دل

سرگشتگانِ شبزده‌ی دشت حيرتيم! 
دل در قفايِ محمل و من در قفاي دل

چون ماهتاب در شبِ تنهایی‌ام بتاب
گيسوي پُرستاره‌، فشان در فضاي دل

سيمرغ قافِ عشق! طلسمت شکسته است
بگشاي بال خاطره‌ها در هواي دل

اي من فداي شهد لبت! يك نفس بخند
شوري فكن به تلخيِ شبگريه‌هاي دل

بگذار از ستاره‌ی مهر تو پُر شوند
آیینه‌های روشن و گردونْ‌نماي دل

فریادِ دادخواهی‌ام از کهکشان گذشت
سنگین مباد گوشِ دلت ای خدای دل

آشوبِ طرّه‌ات، دل «شبدیز» را ربود
آشفته باد! حلقه‌ی آشوب‌زاي دل

 

حسن اسدی " شبدیز

درباره ما
چشم‌اندازي از فعاليت ادبي حسن اسدي «شبديز» شاعر نوپرداز معاصر حسن اسدي «شبديز» در سال 1336 در شهرستان سراب آذربايجان‌شرقي شهري كه در زمستانش بار سنگين برف و عذاب سرما صلابت شانه‌ها را مي‌فرسايد و در تابستان خنده‌‌ي لاله‌هاي وحشي‌اش گستره‌ي دامانش را مي‌آرايد پا به عرصه‌ي زندگي نهاد و در كوچه‌هاي ساكت و غم‌آلود شهرش كه مظهر فقر و حرمان بود با احساس كودكانه پاگرفت و بزرگ شد بعد از اتمام تحصيلات دوره‌ي ابتدايي و متوسطه وارد دانشگاه تبريز و در رشته‌ي بيولوژي (زيست‌شناسي) با مدرك ليسانس فارغ‌التحصيل شد پس از سه سال تدريس در دبيرستانهاي سراب به تهران منتقل شد و فعاليت مطبوعاتي خود را كه از دوره‌ي دبيرستان آغاز كرده‌بود وسعت بخشيد و با اكثر مطبوعات و نشريات كشور همكاري تنگاتنگي را آغاز كرد . ايشان از كلاس چهارم ابتدايي سرودن شعر را آغاز كرد و با راهنمايي استادان دلسوز، مطالعه و ممارست را سرلوحه‌ي هنر خود قرارداد و با دقايق و ظرايف شعرهاي متقدمان آشنا شد پس از پختگي و وقوف كامل در شعر گرانسنگ قديم به مطالعه‌ي آثار معاصران روي آورد و از سال 1353 كه دانش‌آموزي بيش نبود شعرهاي خود را در اكثر نشريات كشور به چاپ رسانيد و از همان دوره‌ي نوجواني به عنوان يكي از شاعران كم‌گوي و گزيده‌گوي توسط اكثر مجلات و روزنامه‌ها مطرح شد . در سال 1357 مجموعه‌اي از آثار چاپ شده خود را به نام «شبتاب در يلدا» كه حاوي غزليات، چهار پاره‌ها شعرهاي آزاد و رباعي‌ها و دوبيتي‌هاي بود توسط «انتشارات داوريژ» منتشر كرد كه يكي از مجموعه‌هاي موفق آن روزگار بود . پس از انتشار آن مجموعه و همكاري با مطبوعات كشور در سال 1365 از تهران به شهر خودش بازگشت و بعلت پاره‌اي از مشكلات گوشه‌ي عزلت اختيار كرد و از مطبوعات بريد اما در سال 1371 دومين مجموعه‌ي شعر خود را تحت عنوان «تيشه‌ي عشق» توسط «انتشارات ياران» به زيور طبع آراست كه با استقبال بسيار گرم روبرو شد . در سال 1378 مجموعه‌ي شعري بنام «صداي شيون گلها» كه حاوي غزليات و چهارپاره‌هاي شاعر بود منتشر شد . در اوايل سال 1380 مجموعه شعري بنام «درفش آتش» شامل شعرهاي نيمايي و طرح‌هاي كوتاه توسط «نشر دالغا» چاپ و منتشر شد . در اواخر سال 1380 مجموعه شعري تحت عنوان «گونش پياله‌سي» يعني «پياله‌ي خورشيد»‌ شامل شعرهايي به زبان مادري شاعر (تركي) همراه با ترجمه به فارسي اشعار توسط «انتشارات دالغا» چاپ و منتشر شد . از آثار ديگر «شبديز» مجموعه‌هاي اشعاري با عناوين «گئتمك ايسته‌ييرسن» (اگر آهنگ رفتن داري) و«ياندير مكتوبلاريمي» (نامه‌هايم را بسوزان) از آثار شاعر بزرگ آذربايجان «نصرت كسمنلي» مي‌باشد كه با قلم بسيار زيبا و روان «شبديز» به فارسي برگردانده شده‌است . و نيز مجموعه‌ي شعري تحت عنوان «بالتاسسي» (صداي تبر) كه از آثار شاعر ديگر آذربايجان «فيكرت قوجا» مي‌‌باشد با نثري شعر‌گونه با قلم «شبديز»‌ از زبان تركي به فارسي ترجمه شده است . آخرين اثر «شبديز» مجموعه شعري است به نام «بابك گل» حاوي طرح‌هاي كوتاه و شعرهاي نيمايي شاعر است كه در سال 1381 چاپ و منتشر شد . و هم اكنون سرگرم گردآوري وتنظيم شعرهاي سه ساله‌ي اخيرش مي‌باشد كه در مجموعه‌اي بنام «خنياگر نسيم» چاپ و منتشر خواهد شد . زندگينامه و برخي از شعرهاي ايشان در معتبرترين مجله‌ي ادبي ايتاليا ـ «Punto di vista» شماره‌ي 44 آوريل 2005 ـ چاپ شده است و قسمتي از ترجمه‌ها و شعرهاي تركي «شبديز» در جمهوري آذربايجان چاپ و منتشر شده است .
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 100
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 0
  • آی پی دیروز : 71
  • بازدید امروز : 1
  • باردید دیروز : 221
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 238
  • بازدید ماه : 344
  • بازدید سال : 1,422
  • بازدید کلی : 5,858