گلاب نفس
به پسرم «سامان»
گلاب نفس
**
در شب آمدنت خاطرهباران شدهام
به چراغانيِ چشمان تو مهمان شدهام
دل من، غمزده از بيسروساماني بود
با گلاب نفسات صاحب «سامان» شدهام
«سمن» از شيطنتاش چرخزنان ميرقصد
غرق سرزندگي از چرخش دوران شدهام
مادرت روشنيِ آينه در دل دارد
روزگاريست که من آينهگردان شدهام
در خزان ، حسرت گل، روح مرا ميآزرد
با گل روي تو گلپوش و گلافشان شدهام
دستم از دامن گلخند تو کوتاه مباد
پشت گلخند تو از دلهره، پنهان شدهام
نفسِ ناز تو نازم که در اين همنفسي
نغمهپردازترينْ مرغ گلستان شدهام
حسن اسدی " شبدیز