جانشکار
ز خندههای تو گلبانگِ ناز میآید
ز گریههای من آهِ نیاز میآید
کجا پناه بگیرم؟ که شعلههای غمت
به سوی دلشدگان، جانگداز میآید
خیالِ سادهی من بین! که مست و دستْافشان
ز بادهنوشیِ عشق تو باز میآید!
ز تیغْبازی چشمت، امان نخواهم یافت
که جانشکارتر از تُرکتاز میآید
ز چاکِ سینهی سُرخم، که دشت خاطرههاست
شمیمِ دلکشِ گلهای راز میآید
ببین! که پیرهنِ خونْطرازِ عشق و جنون
به قامتِ دل من، دلنواز میآید؟
بگو! که کُشتهی «شبدیز» را کفن نکند
فرشتهای که برای نماز میآید
حسن اسدی " شبدیز