loading...
اشعار حسن اسدی ، شبدیز
سیدمجتبی محمدی بازدید : 49 دوشنبه 29 آبان 1396 نظرات (0)


شوكت آزادگي

اي خنده‌ات، گيرا‌ترينْ گُلباده‌ی عشق!
اي شهسوارِ نور، اي شهزاده‌ی عشق!

گلگونْ شرابِ دلبری با رقصِ «لزگی»
سرريز كن، از ساغرِ بيجاده‌ی عشق

بر قامتِ يلداييِ بختم بپوشان
از پرنيانِ كهكشان، لبّاده‌ی عشق

من بسته در بيغوله‌ی ظلمت‌ْسرايم
بر‌خيز اي روشنگرِ آباده‌‌ی عشق 

من مي‌پرستم، شوكتِ آزادگي را
اي سَروِ من! ای سرورِ آزاده‌ی عشق

گسترده‌ام، در صحنِ محرابِ نگاهت
چون عابد شوريده‌سر، سجّاده‌ی عشق

در ساغر «شبدیز» شهدِ شعر نابی
اي خنده‌ات گيرا‌ترينْ گلباده‌ی عشق


حسن اسدی " شبدیز

سیدمجتبی محمدی بازدید : 18 دوشنبه 29 آبان 1396 نظرات (0)


سیاه ماهی عشق

 

ز خشمِ تيرِ بلا، مرغِ ناله، غرق به خون شد 
شراب دلهره، گيرا، پياله غرق به خون شد

كدام فتنه‌ مگر خیمه زد به باغ تبسم؟
که نعش لاله و تابوت لاله، غرق به خون شد

به زير «پرچمِ» گل در هوای گریه‌ی بلبل 
گلوی «خامه»، گلوي «كُلاله»، غرق به خون شد

كدام لشکر خونریز چیره گشت بر افلاک؟
كه قلب ماه تَرَک خورد، هاله، غرق به خون شد

ستاره زير نفس‌های ابرهایِ سیه‌دل 
به کنجِ تیره‌ترینْ تنگچاله، غرق به خون شد

«سياهْ‌ماهيِ» دانا روانه بود به دریا 
كه راه آبي‌اش از زخمِ باله، غرق به خون شد

به عرش، پنجه درافکند مرغِ ناله‌ی «شبدیز»
ز خشمِ تیرِ بلا، مرغِ ناله، غرق به خون شد

 

حسن اسدی " شبدیز

سیدمجتبی محمدی بازدید : 18 دوشنبه 29 آبان 1396 نظرات (0)

 

سکوت

اگر ز باغِ سکوتم، فغان، جوانه زند
ز تر زبانیِ من، صد زبان، جوانه زند

اگر ز چشمه‌ی اندیشه، جرعه‌‌ای نوشم
ز دشت باور من، صد گمان، جوانه زند

گدازه‌ای اگر از سینه‌ام خزد در خاک
هزار کوره‌ی آتشفشان، جوانه زند

اگر ترک بخورد، بغض هفتْ‌‌پرده‌ی اشک
ز چشم‌هایِ ترم کهکشان، جوانه زند

به جسمِ بی تپشم، هر نسیمی از نفست
ترنّمی‌‌ست که در نبضِ جان، جوانه زند

اگر به عشق رسم از دلِ خزان‌زده‌ام
هزار ناز و نیازِ جوان جوانه زند

دریغ! نغمه‌ی دلدادگی نمی‌گنجد 
در آن زبان که تمنایِ نان، جوانه زند!

به اشک و خاطره سوگند! چامه‌ی «شبدیز» 
شبی ز پنجره‌ی خاوران، جوانه زند

 

حسن اسدی " شبدیز

 

سیدمجتبی محمدی بازدید : 22 دوشنبه 29 آبان 1396 نظرات (0)


غزل انتظار

اگر نگاه تو در آسمانِ تار نشيند
نگاه روشنِ مهتاب در غبار نشيند

خوش آن دمي كه بر انگشترِ ظريف غزل‌ها
نگين نامیِ نامت به يادگار نشيند

به قصر خاطره‌هايم چنان نشسته خیالت
كه بر اريكه‌ی گل، دختر بهار نشيند

اگر شكوفه زند یک تبسم از لب لعلت
هزار لاله‌ی خندان به شوره‌زار نشيند

به سرسپرده‌ی عشقت، تولّدي‌ست دوباره
اگر به جُرم محبت، سرش به دارنشيند

خدا کند كه نفس‌هاي روحپرورِ عشقت
سرِ جنازه‌ی دل‌ها، مسيح‌وار نشيند

ز تنگْ‌‌چشمیِ گردون، کجا به گریه نشینم؟
چرا خزان نگذارد گلی به بار نشیند؟

شرابِ مِهر ندارد شرابخانه‌ی«شبدیز»
به راهِ چشمِ تو، تا کی در انتظار نشیند؟

 

حسن اسدی " شبدیز

 

سیدمجتبی محمدی بازدید : 26 دوشنبه 29 آبان 1396 نظرات (0)


غزل بازار

در اینجا جنس را کم می‌فروشند
به جای جنس، آدم می‌فروشند

فغانم تا فلک، قامتْ کشیده!
خدایا! عشق را هم می‌فروشند

به عیسایی که در آنسویِ دریاست
گلِ معصومِ مریم می‌فروشند

جواهرهای شهوارِ غزل را
به اربابانِ دِرهم می‌فروشند

گل اندیشه را ارزانتر از خاک
در این گلزارِ خرّم می‌فروشند

به هر اهریمنِ وارونهْ‌‌کردار
کلاه و گُرز رستم می‌فروشند

به جای شهدِ گل در جامِ شادی
شرنگِ کینه و غم می‌فروشند

نمکریزانِ پنهانکارِ زخمند
طبیبانی که مرهَم می‌فروشند

دلِ «شبدیز» را در کیسه‌ی خون
به خونْ‌آشامِ عالَم می‌فروشند


حسن اسدی " شبدیز

سیدمجتبی محمدی بازدید : 18 دوشنبه 29 آبان 1396 نظرات (0)


سرو سبزانديش
**

در گوشه‌اي از باغِ انسانها
در گوشه‌ی باغی ملال‌انگیز
چونان نهالي مانده بودم
از عطش لبریز

بر شاخه‌ي خشكيده‌ام برگي نمي‌جنبيد
آيينه‌ي انديشه‌هايم را
دست زمان در پرده‌ي ابهام مي‌پيچيد
آوندهای خشک اندامم
در انتظار بارش سبزينه مي‌پوسيد

ناگاه سروي سبزتر از روح سبزينه
در صحن باغ آرزویم
قامت موزون عشق افراشت
ابهام را از چهره‌ي انديشه‌ام برداشت

آن سروِ سبزانديش
وقتی ز دست عرشِ آتشبار می‌آشفت
با لحن جاري، لحن بيداري
در خشکسال باغ دانایی چنین مي‌گفت
درد عطش بر سینه‌ام سنگين‌تر از کوه است
دردي که مي‌فرسايدم
آوار اندوه است

آهسته مي‌پرسيدم: اي استاد!
«اندوه» يعني‌چه؟
مي‌گفت: فرزندم!
اندوه، يعني حسِ بودن
حسِ فرسودن
اندوه، يعني درك حرمانهاي انسانها
انجامِ حزن‌آلود يك آغاز
آغاز شورانگيزِ عشقي آرزو‌پرداز

مشتاق مي‌پرسيدم:
آخر«عشق» يعني چه؟
مي‌گفت: پروازي‌ست
پرواز تا اوج رهايي
از طلسم عقل سازشکار
پرواز تا آفاق جان‌افشانی و ايثار

اما همین پرواز
گاهي شرنگت را به كامت شهد مي‌سازد
گاهي به شهدابت شرنگ درد مي‌ريزد
گاهی به جانت آنچنان شوری می‌انگیزد
تا سبز پنداري کویرِ زندگاني را

مي‌گفتم: اي سالاردلها!
«زندگاني» چيست؟

مي‌گفت فرزندم:
با پاي همت، لحظه‌ها را درنَورديدن
در راه ايمان كوهواري آهنين بودن
از تندباد سركش حرمان نلرزيدن
در كوله‌بار عشق، خورشيد رسالت را
تا قلّه‌ي سرسبز آزادي رسانيدن

مشتاق مي‌پرسيدم:
«آزادي»؟

مي‌گفت: فرزندم!
یك واژه، يك مصدر
محبوس در دفتر
تا اين جهان بازيچه‌ي چنگال ترفند است
آزادي و‌آزادگي پيوسته دربند است

مي‌گفتم:
آيا مي‌شود اين بند را بگسست؟
مي‌گفت: با يك شرط
روزي اگر دريافتي پيمانه‌ي دلها
خالی ز نیرنگ است

دست اجل آن سرو را از ما گرفت اما
با ياد او در وسعت باغِ خزان ديده
از هرکران باراني از سبزينه مي‌بارد
از شاخه‌ي خود هر نهالي گل مي‌آويزد
در سينه‌ي خود هرگلي آيينه مي‌کارد


حسن اسدی " شبدیز

 

 

سیدمجتبی محمدی بازدید : 20 دوشنبه 29 آبان 1396 نظرات (0)


كاسه‌ی صبر

تو رو گرفته‌ای انگار، آفتاب گرفته
هوایِ عاطفه را سايه‌ی سحاب گرفته

گلويِ تنگِ دلم را به تنگخانه‌ی ظلمت
عذابِ پنجه‌ی سنگينِ اضطراب گرفته

چراغِ طالع من! با غروبِ سرد نگاهت
نگاهِ بختِ مرا پرده‌هايِ خواب گرفته

دلم كه گستره‌ی سبزپوشِ خاطره‌ها بود
ز تابِ شعله‌ی حرمان، تبِ سراب گرفته

تو رو گرفته‌ای از من؟ مگر به یاد نداری؟
هزار بار لبم از لَبت گُلاب گرفته

چه زود كاسه‌ی صبرِ زمانه، گشته لبالب!
كه كاروانِ گُل از گلشنم شتاب گرفته!

چرا تَرَک نَنِشینَد؟ به خشکیِ لبِ «شبدیز»
كدام تشنه لبي از سراب، آب گرفته؟

 

حسن اسدی " شبدیز

سیدمجتبی محمدی بازدید : 21 دوشنبه 29 آبان 1396 نظرات (0)


خورشيد

شهابِ فتنه مي‌بارد ز چشمِ روزگار امشب
به تن، شولاي غم دارد سپهرِ سوگوار امشب

خمارينْ‌خوابِ نرگس را غبارِ غم مي‌آشوبد
چو در گلزار مي‌تازد خزان، توفانسوار امشب

به گردون ناله‌ی بلبل، گل‌ِ آتش مي‌افشانَد
كه زخمي خونفشان دارد گل از بیدادِ خار امشب!

کدامین فتنه با دستِ فریب، آتش به‌پاکرده؟
که خونِ عشق می‌ریزد ز تیغ آبدار امشب!

گلوي شوره‌زاران را سرشکی، تَر نمي‌سازد
ببار اي ابرِ سرگردان! ببار امشب، ببار امشب

ببار و تیشه‌ی تُندَر به فرقِ آسمان بنشان
رها كن دختر مهتاب از زندانِ تار امشب

در آشوب سحرخیزان، قیامت می‌کند «شبدیز»
که خورشیدی برانگیزد ز پشتِ کوهسار امشب


حسن اسدی " شبدیز

سیدمجتبی محمدی بازدید : 23 دوشنبه 29 آبان 1396 نظرات (0)


ماهی‌ بی‌آب

گر بگردانی به چشمانت شرابِ خواب را
بشكند گردون ز مستي، ساغرِ مهتاب را

گر بگيری پرنيانِ زلفِ شبرنگ از رُخ‌ات
بشكنی بازار گرمِ مهرِ گردونتاب را

شوکتِ دریاییِ چشمِ شراب‌انگیز تو
از خماري مي‌کُشد هر نرگسِ سيراب را

موجِ لبخند تو را نازم که در باغِ سکوت
گرم، می‌تازد که از چشمم بچیند خواب را

خارِ اندوه تو را در چشم دل می‌پرورم
کی به صد گلشن ‌فروشم؟ این گُلِ نایاب را

من که در آغوشِ گلپوشِ تو ساغر می‌زدم
کی بنوشم؟ جام حرمان، این شرنگِ ناب را

آتش عشقت اگر روزي بميرد در دلم
آه! خواهی ديد مرگِ ماهيِ بي‌آب را!

گریه‌ی «شبدیز» زیر سایه‌ی ابروی تو
درهم‌آمیزد گِل میخانه و محراب را


حسن اسدی " شبدیز

سیدمجتبی محمدی بازدید : 13 دوشنبه 29 آبان 1396 نظرات (0)


آدمیزاد

روح عصیانم آدمیزادم، می‌فریبی به سیبِ جادویی
می‌دهی لحظه‌لحظه بر بادم، با فریب این فریبِ جادویی

گرچه در انزوای تنهایی، تشنه‌ی ناشکیبِ فریادم
می‌تَنَد پیله‌ی سکوتم را، دستهایِ شکیبِ جادویی

دست سرد مرا بگیر ای عشق، نبض درد مرا بگیر ای عشق
این خزاندیده‌ی بهاری را سبز کن با لهیبِ جادویی

گرچه در چلّه‌ی زمستانم، سبزِسبزم شکوفه‌بارانم
می‌دهد مژده‌ی بهارانم، نغمه‌ی عندلیب جادویی

تا شمیم نفس می‌افشانی، تازه‌تر می‌کنی هوایم را
روح تندیسِ غصه‌هایم را، می‌کشی بر صلیبِ جادویی

زیر آواری از مصیبت‌ها، گریه را خنده می‌کنی ای عشق
مرده را زنده می‌کنی ای عشق، ای مسیح ای طبیبِ جادویی

چون سبوی شفق دل‌انگیزی از شرابِ ستاره لبریزی
شبچراغِ خیال «شبدیز»ی ماهِ من ای نجیب جادویی


حسن اسدی " شبدیز

تعداد صفحات : 10

درباره ما
چشم‌اندازي از فعاليت ادبي حسن اسدي «شبديز» شاعر نوپرداز معاصر حسن اسدي «شبديز» در سال 1336 در شهرستان سراب آذربايجان‌شرقي شهري كه در زمستانش بار سنگين برف و عذاب سرما صلابت شانه‌ها را مي‌فرسايد و در تابستان خنده‌‌ي لاله‌هاي وحشي‌اش گستره‌ي دامانش را مي‌آرايد پا به عرصه‌ي زندگي نهاد و در كوچه‌هاي ساكت و غم‌آلود شهرش كه مظهر فقر و حرمان بود با احساس كودكانه پاگرفت و بزرگ شد بعد از اتمام تحصيلات دوره‌ي ابتدايي و متوسطه وارد دانشگاه تبريز و در رشته‌ي بيولوژي (زيست‌شناسي) با مدرك ليسانس فارغ‌التحصيل شد پس از سه سال تدريس در دبيرستانهاي سراب به تهران منتقل شد و فعاليت مطبوعاتي خود را كه از دوره‌ي دبيرستان آغاز كرده‌بود وسعت بخشيد و با اكثر مطبوعات و نشريات كشور همكاري تنگاتنگي را آغاز كرد . ايشان از كلاس چهارم ابتدايي سرودن شعر را آغاز كرد و با راهنمايي استادان دلسوز، مطالعه و ممارست را سرلوحه‌ي هنر خود قرارداد و با دقايق و ظرايف شعرهاي متقدمان آشنا شد پس از پختگي و وقوف كامل در شعر گرانسنگ قديم به مطالعه‌ي آثار معاصران روي آورد و از سال 1353 كه دانش‌آموزي بيش نبود شعرهاي خود را در اكثر نشريات كشور به چاپ رسانيد و از همان دوره‌ي نوجواني به عنوان يكي از شاعران كم‌گوي و گزيده‌گوي توسط اكثر مجلات و روزنامه‌ها مطرح شد . در سال 1357 مجموعه‌اي از آثار چاپ شده خود را به نام «شبتاب در يلدا» كه حاوي غزليات، چهار پاره‌ها شعرهاي آزاد و رباعي‌ها و دوبيتي‌هاي بود توسط «انتشارات داوريژ» منتشر كرد كه يكي از مجموعه‌هاي موفق آن روزگار بود . پس از انتشار آن مجموعه و همكاري با مطبوعات كشور در سال 1365 از تهران به شهر خودش بازگشت و بعلت پاره‌اي از مشكلات گوشه‌ي عزلت اختيار كرد و از مطبوعات بريد اما در سال 1371 دومين مجموعه‌ي شعر خود را تحت عنوان «تيشه‌ي عشق» توسط «انتشارات ياران» به زيور طبع آراست كه با استقبال بسيار گرم روبرو شد . در سال 1378 مجموعه‌ي شعري بنام «صداي شيون گلها» كه حاوي غزليات و چهارپاره‌هاي شاعر بود منتشر شد . در اوايل سال 1380 مجموعه شعري بنام «درفش آتش» شامل شعرهاي نيمايي و طرح‌هاي كوتاه توسط «نشر دالغا» چاپ و منتشر شد . در اواخر سال 1380 مجموعه شعري تحت عنوان «گونش پياله‌سي» يعني «پياله‌ي خورشيد»‌ شامل شعرهايي به زبان مادري شاعر (تركي) همراه با ترجمه به فارسي اشعار توسط «انتشارات دالغا» چاپ و منتشر شد . از آثار ديگر «شبديز» مجموعه‌هاي اشعاري با عناوين «گئتمك ايسته‌ييرسن» (اگر آهنگ رفتن داري) و«ياندير مكتوبلاريمي» (نامه‌هايم را بسوزان) از آثار شاعر بزرگ آذربايجان «نصرت كسمنلي» مي‌باشد كه با قلم بسيار زيبا و روان «شبديز» به فارسي برگردانده شده‌است . و نيز مجموعه‌ي شعري تحت عنوان «بالتاسسي» (صداي تبر) كه از آثار شاعر ديگر آذربايجان «فيكرت قوجا» مي‌‌باشد با نثري شعر‌گونه با قلم «شبديز»‌ از زبان تركي به فارسي ترجمه شده است . آخرين اثر «شبديز» مجموعه شعري است به نام «بابك گل» حاوي طرح‌هاي كوتاه و شعرهاي نيمايي شاعر است كه در سال 1381 چاپ و منتشر شد . و هم اكنون سرگرم گردآوري وتنظيم شعرهاي سه ساله‌ي اخيرش مي‌باشد كه در مجموعه‌اي بنام «خنياگر نسيم» چاپ و منتشر خواهد شد . زندگينامه و برخي از شعرهاي ايشان در معتبرترين مجله‌ي ادبي ايتاليا ـ «Punto di vista» شماره‌ي 44 آوريل 2005 ـ چاپ شده است و قسمتي از ترجمه‌ها و شعرهاي تركي «شبديز» در جمهوري آذربايجان چاپ و منتشر شده است .
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 100
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 57
  • آی پی دیروز : 3
  • بازدید امروز : 139
  • باردید دیروز : 4
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 155
  • بازدید ماه : 261
  • بازدید سال : 1,339
  • بازدید کلی : 5,775