loading...
اشعار حسن اسدی ، شبدیز
سیدمجتبی محمدی بازدید : 24 پنجشنبه 02 آذر 1396 نظرات (0)

گلم

دست گرمت. شعله درجانم می اندازدگلم!
اززمستانخانه .آتشخانه می سازدگلم!

غنچه ی لب های تو،درلحظه ی خندیدنت
جشن میلادشکفتن رامی آغازد گلم !

چشم هایت،چشم های مست وتیراندازتو
لشکرچنگیز را،ازپامی اندازد گلم !

کودک دشت خیالم،برسمندبادها
سوی آغوش گل افشان تومی تازد گلم !

بال سیمرغ محبت،برفرازآسمان
پرچم نام بلندت را،می افرازد گلم !

باغ عشق آسمانی باتباهی. دشمن است
هردرختی راکه حنظل داد،سرما،زدگلم !

ساقیِ الهام،تو،نازِغزلپرداز،تو
شاه خوبان نیز،برنازِتومی نازدگلم !

بازی شبدیز،بالیلاج گردون، دیدنی ست
گرنباشی درقمارعشق،می بازدگلم !


گلم : شاعر حسن اسدی ،شبدیز، آوای دکلمه زهرا عالمی
دکلمه : زهرا عالمی

 

سیدمجتبی محمدی بازدید : 19 چهارشنبه 01 آذر 1396 نظرات (0)

دریا

نشسته چشم تودرحجله ی شبانه ی دریا
میان هاله ای ازبهتِ عارفانه ی دریا

دویده خلسه ی شورآفرینِ خنده ی نازت
چوخون گرمِ طرب.دررگِ ترانه ی دریا

گشوده اند ازآفاقِ چشم هایِ سیاهت
به چشمِ خاک نشینان،دَرِخزانه ی دریا

خزیده زلف توبرشانه هایِ نرم وسپیدت
چوموج‌هایِ پریشان وبیکرانه ی دریا

بنازمت! که چومهتاب، حجله بسته ای آرام!
میان موجِ بلورینِ آشیانه ی دریا

بیا چوساقی حافظ،شراب ِشوربرافشان
به غمگنانه ترین بزمِ شاعرانه ی دریا

بیاالهه ی من! درنمازِقدسیِ شبدیز
به سجده ام بنشان درنمازخانه ی دریا


غزل:حسن اسدی " شبدیز

دریا : شاعر ، حسن اسدی "شبدیز " با خوانش خاطره

سیدمجتبی محمدی بازدید : 28 چهارشنبه 01 آذر 1396 نظرات (0)

تاچند؟

گریزت آفتابا!ازغریب‌ شب نشین تاچند؟
ستیزت آسمانا!بااسیران زمین تا چند؟

زخشمت. قصرویران گشت وقیصرشدبیابانگرد
ورق گردانی ات ای چرخ،ای دشمن ترین تاچند؟

شیارفتنه افکندن.به طاق آسمان تاکی؟
جهانی راپراکندن زرعدسهمگین تاچند؟

سبدهای توتابوت اندبرنعش شقایق ها
مغیلان پروری هایت،بگو ای لاله چین تاچند؟

به توفان میدهی خاکستربال عقابان را
شهاب اندازی ات ازچشم های آتشین تاچند؟

شرابم ریخت داغ تلخکامی ماند وعطشانی!
شکستن ها....شکستن های جام انگبین تاچند؟

به پروازآی وبگریزازقفس ازکشورشبدیز
درنگت ای نفس!درلحظه های واپسین تاچند؟

حسن اسدی "شبدیز

تاچند : شاعر حسن اسدی شبدیز (صدای دکلمه خاطره ) 

تاچند : شاعر حسن اسدی" شبدیز " با صدای فریماه

سیدمجتبی محمدی بازدید : 14 سه شنبه 30 آبان 1396 نظرات (0)


عروس خیالم
پرندی نیلگون اندر میان زد

بشد در آب و آتش در جهان زد
«نظامی گنجه‌ای»


عروس خیال

تو دلنوازتر از گلشنی عروس خیالم
هوای تازه‌ی عشق منی عروس خیالم

خراب گشته‌ام از گردش پیاله‌ی چشمت
خدای باده‌ی مردافکنی عروس خیالم

به غمزه، پیرهن پرنیانِ دلبری‌ات را
به بردنِ دلِ من می‌کَنی عروس خیالم

تن سپید ز گلبوسه‌ی نسیم بپوشان 
تو برگِ یاسی و نازک‌تنی عروس خیالم

چو ماه با تن عریان اگر در آب نشینی 
چه آتشی به جهان می‌‌زنی! عروس خیالم

خزان به گلشن زیبایی تو راه ندارد
تو نوبهارتر از هر زنی عروس خیالم

غرور شیشه‌ای من امانت است، امانت
مباد بار دگر بشکنی! عروس خیالم

تو را شکستنِ «شبدیزِ» تیره‌روز، نشاید
به جای مهر، چرا دشمنی؟ عروس خیالم

 

حسن اسدی " شبدیز

 

سیدمجتبی محمدی بازدید : 30 سه شنبه 30 آبان 1396 نظرات (0)


رگ تاک


آنکس که دل از رنگ هوس پاک ندارد
در گلشنِ جان، غنچه‌ی ادراک ندارد

هر غمزده در غمکده‌ی عشق نگنجد
تا داغِ جنون در جگرِ چاک ندارد!

آن باده که در خمره‌ی احساس نجوشد
گیرایی خونابِ رگ تاک ندارد

سرمستی غم قسمت هر خار و خسی نیست
اندوه، شرابی‌ست که خاشاک ندارد

ننگ است سبکدوشی‌ات ای ابر محبت
این خاک مگر دشتِ عطشناک ندارد؟

نایاب‌ترین، ناب‌ترین، گوهر عشق است
سنگی که در آیینه‌ی دل، خاک ندارد

ای سوته‌دلان! خرمنِ اندیشه‌ی «شبدیز»
از کینه‌ی آتشْ‌‌نفسان، باک ندارد


حسن اسدی " شبدیز

سیدمجتبی محمدی بازدید : 25 سه شنبه 30 آبان 1396 نظرات (0)


فریب

ما در این دشت اگر باغ پریشان داریم
از نفس‌هایِ زمستانی توفان داریم

باده‌نوشان فریبیم شرابت گیراست
ما به لبخند دروغین تو ایمان داریم!

در بهارِ تو، که پاییزِ فریب‌انگیز است!
زخم صد ساله ز چنگال مغیلان داریم

جام دانایی از آشوب خرافات شکست
ننگ بر باورِ شومی که به هذیان داریم!

آدمیم آینه‌ی رنگ خداییم ولی
پشت این آینه، صد قافله، شیطان داریم

شاهد زخمیِ خونریزی و گرگْ‌آیینی‌ست
بر سر سفره اگر برّه‌ی بریان داریم

لاله‌‌ها زیر لگدهای کلاغان مردند
مرگِ سرخی‌ست که از مرده‌پرستان داریم

کاش زیر کفن برف نمیرد، «شبدیز»! ـ
آن بهاری که پس از مرگ زمستان داریم

 

حسن اسدی " شبدیز

سیدمجتبی محمدی بازدید : 35 سه شنبه 30 آبان 1396 نظرات (0)


گیسوی غزل

درخشكنايِ جام شبستان، شراب ريز
سيمينْ‌شراب، از قدحِ ماهتاب ريز

در پنجه‌‌ی فريبِ عطش، غرق ظلمتيم
بارانی از ستاره به دشت ِسراب ريز

بشكن سحاب دلهره با تيغِ آذرخش
بر گستراكِ‌ خاكِ عطشناك، آب ريز

گامِ شكيب، دامِ فريب است و انهدام
در زانوانِ خشمِ خروشان، شتاب ريز

بر شانه‌هاي شبزده‌ی آسمان عشق
گيسويِ آفتابِ‌ غزل‌هايِ ناب ريز

خاکسترِ جنازه‌ی این شام تیره را
در جویبارِ تف‌زده‌ی آفتاب ريز

آنگاه زیرِ سایه‌ی آرامشی زلال
در چشمهای خسته‌ی «شبدیز»، خواب ریز


حسن اسدی " شبدیز

سیدمجتبی محمدی بازدید : 18 سه شنبه 30 آبان 1396 نظرات (0)


ششدر


اسیر ششدرِ بختم به کنجِ تخته‌ی نرد
سیاه‌بازیِ دوران، سیاه‌روزم کرد

نگاه آینه، ناباورانه می‌بیند
به پرده‌پرده‌ی چشمم نگارخانه‌ی درد

من از سلاله‌ی صنعانم ای مهِ ترسا!
به سوی چادرِ چوپانی‌ام، شبی برگرد

شبم ز چشم کدامین ستاره روشن بود؟
اگر نگاه تو را آسمان، نمی‌پَرورْد

ز سردْ مهریِ تو خونِ عشق، یخ بسته
کدام سینه به مهر آید از تبسم سرد؟

بخند و چشمه‌ی سبزینه‌ی شکفتن را
بزن به کوچه‌ی آوندِ فصلخانه‌ی زرد

بریدنِ نفسِ عشق، اوج نامردی‌ست
به نای نازک گل، پا نمی‌فشارد مَرد

هراس از نفسِ خشمِ خاکساران کن
که گِردباد بپاخیزد از قیامت گَرد!

به یاد روی تو اشک شبانه‌ی «شبدیز»
سپهرِ خاطره‌ها را ستاره‌باران کرد


حسن اسدی " شبدیز

 

 

 

سیدمجتبی محمدی بازدید : 21 سه شنبه 30 آبان 1396 نظرات (0)

 

پرواز با قفس

فتنه تا خانه‌ی ثریا رفت این خبر را به آسمان بدهید
نیمی از کهکشان به یغما رفت آسمان را ستارهْ‌ ‌بان بدهید

کعبه‌ی عشق را نکرده طواف، مُرد عَنقا در آشیانه‌ی قاف
یکنفس مهر، یکنفس انصاف، به خدای پرندگان بدهید

سروهامان جوان‌جوان مُرده، دشت، خشکیده، دشتبان، مُرده
در بهاری که از خزان مُرده، به گُلِ جانسپرده جان بدهید

گلّه‌ی خواب را پراکندیم، تشنه‌تشنه سراب را کندیم
مَشک‌تان را از آب آکندیم، نان‌مان را به این و آن بدهید؟!

لاله خندید، پَرپَر آوردید، سایه رقصید، خنجر آوردید
جگر عشق را درآوردید، تا به خوبان، خودی نشان بدهید؟!

برگ، زیرِ تگرگ می‌میرد، غنچه، از مرگِ برگ می‌میرد
کی در این دشت، مرگ می‌میرد؟ زندگی را دمی زمان بدهید

کشورِ دل، به نامِ غم زده‌ام، بر ستیغِ شرف، عَلَم زده‌ام
عشق را یک پیاله کم زده‌ام، میگساران مرا امان بدهید

عرش دارد دوباره می‌گرید، در عزای ستاره می‌گرید
ماه در گاهواره می‌گرید، آسمان را کمی تکان بدهید!

مثل «شبدیز» عاشق سحرم، در تلاشم که با قفس بپرم
قفسم را به آسمان ببرم، شهر خورشید را نشان بدهید

 

حسن اسدی " شبدیز

سیدمجتبی محمدی بازدید : 23 سه شنبه 30 آبان 1396 نظرات (0)

 

سیمرغ ـ (ترکیب‌بند) 


می‌درخشد تنِ شبتابِ ریاپرور شب
می‌دمد خونِ ریا، در رگِ خوشباور شب
جغد نفرین شده با مرگِ شباهنگ سرور
باده‌ی شور به سر می‌کشد از ساغر شب
موجِ لبخند اهورایِ سَحر می‌شکند
در هیاهویِ هیولایِ فغان‌ْگستر شب
قلعه‌ی سنگی خورشید به خود می‌لرزد
از هراسِ نفس لشکرِ ویرانگر شب
اینهمه، فتنه ز تاراج سپهدارِ شب است
تاجِ تاراج نهاده‌ست فلک بر سر شب
اختران در کفنِ دلهره، جان می‌بازند
خون مهتاب فرومی‌چکد از خنجر شب
چون دلِ زخمیِ «شبدیز» به خود می‌پیچم
از نفسگیریِ زندانِ ملال‌آور شب

وحشتم نیست اگر سینه‌ی من پاره شود
جگرم، قسمتِ هر هندِ جگرخواره شود

هر سپیدار در این باغ، چلیپا شده است
سایه‌ی مرگ، همآغوشِ مسیحا شده است
اختران در غمِ مهتاب، به سر می‌کوبند
«زُهره» سرگشته‌تر از روحِ یهودا شده است
بالِ ورزیده‌ی شهباز، به غارت رفته!
بالِ فرسوده‌ی کرکس، ‌پَرِ عنقا شده است!
موجِ مردابِ گِل‌اندوده‌ی گندیده نَفَس
سینه ‌بر سینه‌ی شب سوده و دریا شده است
جگر چشمه، کباب است ببار ای باران!
دستِ گل، خشک‌‌‌ترینْ شاخِ تمنّا شده است
کاش از خوابِ ملال‌آورِ شامِ آخر
مست برخیزم و گویند: که فردا شده است
کاش برخیزم و «شبدیز» بشارت بدهد
«قیس» دلسوخته، همخانه‌ی «لیلا» شده است

سهم عشق است که این بادیه باران بخورد
باغِ سنّت‌شکنان، بادِ بهاران بخورد

بال سیمرغ شکستند کسی ناله نکرد
کس به اندازه‌ی بال مگسی، ناله نکرد
آنکه دل در دلِ دریای محبت زده بود
از نفسگیریِ توفان، نفسی، ناله نکرد
عندلیبی که گلاب از لب گل می‌نوشید
از عطش سوخت به کنج قفسی، ناله نکرد
آنکه چون کاغذِ آتش‌زده، خاکستر شد
از شررگستریِ هیچ خسی، ناله نکرد
باده‌نوشی که سپردارِ سیه‌مستان بود
زیر ارابه‌ی مرگِ عسسی، ناله نکرد
آنکه از قافله‌ی باده‌پرستان جاماند
نفسی در پی بانگِ جرسی، ناله نکرد
در غزلْ‌‌سوزی پاییز به باغ «شبدیز»
غنچه‌ای از غمِ بی‌دادرسیْ، ناله نکرد!

عشق یعنی که به رقص آمده در جامه‌ی خون 
پایِ پُرتاولِ دل، رویِ مغیلان جنون!

ماه‌نازک‌ْدلم از مهر، ستروَن شده‌است
نگهش تيز‌تر از دشنه‌ی دشمن شده‌است
به دلِ سوخته‌ام گرمْ‌نَفَس مي‌خندد
آ‌ذر‌خشي‌ست كه آ‌تشزنِ خرمن شده‌است!
باغِ ويران مرا ديده‌ی خون‌افشاني‌ست
از بهاري كه خزان‌آورِ گلشن شده‌است!
دلم ازگردش وارونه‌ی گردون، خون‌است
دزد، داروغه، قلمسوز، قلمزن شده‌است
عشق، دل مي‌شکند، باده سبو مي‌شكند!
چكنم با ستمِ دوست؟ كه دشمن شده‌است!
بشكند بالِ تو اي مرغ سیه‌ْبال هراس!
که به بالای سرم، سايه‌ی شيون شده‌است
امشب آتشكده‌ی سينه‌ی تنگِ «شبدیز»
آسمان‌ْسوزتر از آهِ دلِ من شده‌است

نفسی، عشق ننوشم نفسم می‌گیرد
نفسم در تبِ تُندِ قفسم می‌گیرد

كوهي از تنگدلي، روي هم انباشته‌ام
بر سرش بيرقِ صد خاطره افراشته‌ام!
گلشنم گستره‌ی خارِمغيلان شده‌است
عاطفت كاشته‌ام دلهُره بر‌داشته‌‌ام!
جُرمم اين است كه بيرنگ‌تر ازآبِ زلال
سینه‌ات را چمنِ عاطفه پنداشته‌ام!
چوبه‌ی داری و همدست تبردارانی
ننگ من باد که در باغ،‌ تو را کاشته‌ام!!
چشمه در چشمه، سهند و سبلان را گریانْد
زخم‌هایی که ز شمشیرِ تو برداشته‌ام!
چرخ زن، خونِ شرف را، به زمین ریز، برقص
من مگر سر به سرِ تیغ تو نگذاشته‌ام؟!
درس خوشباوری از مکتبِ «شبدیز» چه سود؟
آبِ آتش‌زده را دشتِ گل انگاشته‌ام!

وای تاوانِ گران داشت تو را داشتنم
عاطفت کاشتنم، دلهره برداشتنم


حسن اسدی " شبدیز

تعداد صفحات : 10

درباره ما
چشم‌اندازي از فعاليت ادبي حسن اسدي «شبديز» شاعر نوپرداز معاصر حسن اسدي «شبديز» در سال 1336 در شهرستان سراب آذربايجان‌شرقي شهري كه در زمستانش بار سنگين برف و عذاب سرما صلابت شانه‌ها را مي‌فرسايد و در تابستان خنده‌‌ي لاله‌هاي وحشي‌اش گستره‌ي دامانش را مي‌آرايد پا به عرصه‌ي زندگي نهاد و در كوچه‌هاي ساكت و غم‌آلود شهرش كه مظهر فقر و حرمان بود با احساس كودكانه پاگرفت و بزرگ شد بعد از اتمام تحصيلات دوره‌ي ابتدايي و متوسطه وارد دانشگاه تبريز و در رشته‌ي بيولوژي (زيست‌شناسي) با مدرك ليسانس فارغ‌التحصيل شد پس از سه سال تدريس در دبيرستانهاي سراب به تهران منتقل شد و فعاليت مطبوعاتي خود را كه از دوره‌ي دبيرستان آغاز كرده‌بود وسعت بخشيد و با اكثر مطبوعات و نشريات كشور همكاري تنگاتنگي را آغاز كرد . ايشان از كلاس چهارم ابتدايي سرودن شعر را آغاز كرد و با راهنمايي استادان دلسوز، مطالعه و ممارست را سرلوحه‌ي هنر خود قرارداد و با دقايق و ظرايف شعرهاي متقدمان آشنا شد پس از پختگي و وقوف كامل در شعر گرانسنگ قديم به مطالعه‌ي آثار معاصران روي آورد و از سال 1353 كه دانش‌آموزي بيش نبود شعرهاي خود را در اكثر نشريات كشور به چاپ رسانيد و از همان دوره‌ي نوجواني به عنوان يكي از شاعران كم‌گوي و گزيده‌گوي توسط اكثر مجلات و روزنامه‌ها مطرح شد . در سال 1357 مجموعه‌اي از آثار چاپ شده خود را به نام «شبتاب در يلدا» كه حاوي غزليات، چهار پاره‌ها شعرهاي آزاد و رباعي‌ها و دوبيتي‌هاي بود توسط «انتشارات داوريژ» منتشر كرد كه يكي از مجموعه‌هاي موفق آن روزگار بود . پس از انتشار آن مجموعه و همكاري با مطبوعات كشور در سال 1365 از تهران به شهر خودش بازگشت و بعلت پاره‌اي از مشكلات گوشه‌ي عزلت اختيار كرد و از مطبوعات بريد اما در سال 1371 دومين مجموعه‌ي شعر خود را تحت عنوان «تيشه‌ي عشق» توسط «انتشارات ياران» به زيور طبع آراست كه با استقبال بسيار گرم روبرو شد . در سال 1378 مجموعه‌ي شعري بنام «صداي شيون گلها» كه حاوي غزليات و چهارپاره‌هاي شاعر بود منتشر شد . در اوايل سال 1380 مجموعه شعري بنام «درفش آتش» شامل شعرهاي نيمايي و طرح‌هاي كوتاه توسط «نشر دالغا» چاپ و منتشر شد . در اواخر سال 1380 مجموعه شعري تحت عنوان «گونش پياله‌سي» يعني «پياله‌ي خورشيد»‌ شامل شعرهايي به زبان مادري شاعر (تركي) همراه با ترجمه به فارسي اشعار توسط «انتشارات دالغا» چاپ و منتشر شد . از آثار ديگر «شبديز» مجموعه‌هاي اشعاري با عناوين «گئتمك ايسته‌ييرسن» (اگر آهنگ رفتن داري) و«ياندير مكتوبلاريمي» (نامه‌هايم را بسوزان) از آثار شاعر بزرگ آذربايجان «نصرت كسمنلي» مي‌باشد كه با قلم بسيار زيبا و روان «شبديز» به فارسي برگردانده شده‌است . و نيز مجموعه‌ي شعري تحت عنوان «بالتاسسي» (صداي تبر) كه از آثار شاعر ديگر آذربايجان «فيكرت قوجا» مي‌‌باشد با نثري شعر‌گونه با قلم «شبديز»‌ از زبان تركي به فارسي ترجمه شده است . آخرين اثر «شبديز» مجموعه شعري است به نام «بابك گل» حاوي طرح‌هاي كوتاه و شعرهاي نيمايي شاعر است كه در سال 1381 چاپ و منتشر شد . و هم اكنون سرگرم گردآوري وتنظيم شعرهاي سه ساله‌ي اخيرش مي‌باشد كه در مجموعه‌اي بنام «خنياگر نسيم» چاپ و منتشر خواهد شد . زندگينامه و برخي از شعرهاي ايشان در معتبرترين مجله‌ي ادبي ايتاليا ـ «Punto di vista» شماره‌ي 44 آوريل 2005 ـ چاپ شده است و قسمتي از ترجمه‌ها و شعرهاي تركي «شبديز» در جمهوري آذربايجان چاپ و منتشر شده است .
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 100
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 26
  • آی پی دیروز : 3
  • بازدید امروز : 38
  • باردید دیروز : 4
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 54
  • بازدید ماه : 160
  • بازدید سال : 1,238
  • بازدید کلی : 5,674